UNIDENT

The Sound Of Music

UNIDENT

The Sound Of Music

خسته ام

خسته ام
 
گردونه گردان خسته ام

قلب جنگل با تبر در خاک عشق  خسته ام.

 دریغا شاهد مرگ دل من کسی

نیست.کسی دلش با دل من یکی نیست

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد، کسی جای در این خانه  ویرانه ندارد .

 


گفتم مه من چه تو در دام نیفتی ، گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد،در

انجمن عقل فروشان ننهم پای، دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد.


 

مهربانا

مهربانا ، سایبانی از جنس اشک و نیاز می خواهم تا سجاده دلم را در آن بگسترانم و با دستان خسته قنوتم از تو بخواهم که بر وجود سردم نور نگاهت را بتابانی و گلهای زیبای عشق و ایمان را بار دگر در من تازه گردانی .

اونیکه مدعی بود عاشقته

  • اونیکه مدعی بود عاشقته
  • تو رو تو فاصله‌ها تنها گذاشت
  • بی‌خبر رفت و تو این بیراهه‌ها
  • رد پاشم واسه چشمات جا نذاشت.....
  • وای دل رو سوزوندی....آی چرا نموندی؟
  •  من و هر ثانیه و جنون  تو،
  • واسه من همین خیالت هم بسه.
  • بذار جاده ها اشتباه برن،
  • ما که دستمون به هم نمی رسه !
  •  با حریر پیله‌های کاغذی
  • واسه من جاده رو ابریشم نکن
  • من به پروانه شدن نمی رسم،
  • حرمت فاصله مون رو کم نکن.....
  • وای دل رو سوزوندی....آی چرا نموندی؟

ا+د+ک+خ

ترم 85-86 هم بالاخره شروع شد اینبار برای اولین بار 18 واحد برداشتم آخه اینجوری که هر ترم 10 12 تا بخوام پاس کنم که فایده نداره باید یه 7 سالی رو مهمونه دانشگاه باشم تا حالا هر جوری که بوده دستوپا شکسته اوردیم جلو خودمونو فقط شانسی که اوردم تا حالا مشرو ط نشدم ولی اینترم با بقیه ترما خیلی فرق میکنه دیگه درسا دارن تخصصی میشن اگه نشینم بخونم کارم زاره هر چند که تا امروزم به بهانه اینکه ماه رمضونه چیزی نخوندم ولی ماه رمضون که تموم بشه حتما  جدی میگیرم فردا هم باید برم دانشگاه راستی فردا یادم باشه مسعودو ببینمش مسعود دربندسری یکی از دوستان قدیمیه که بعد از چند سال تو قزوین یه دفه تو ترمینال دیدمش  ولی اون موقه میگفت دانشگاه بین الملل تا اینکه چند روز پیش زنگ زد می گفت اومدم پیشت برا لیسانس  عمران میخواد بخونه تو دانشگاه ما برا همین گفت یه قرار بزار ببینمت بگذریم امیدوارم خدا هم کمکم کنه تو این ترم جدید بتونم تا آخرش خوب درس بخونم فردا هم که قراره مجلسه دوره ایی ماه رمضون خونه ما باشه مامانم که همش میگه تو چرا به من کمک نمیکنی  من دیگه نمیدونم باید چیکار کنم که کار محسوب بشه دیشب در عرض 5 دقیقه کل خونه رو زیرورو کردم نه اینکه بهم ریختما دکورشو عوض کردم امروزم که پرده ها چیز میزا رو شستیم یه سری خرده ریزایه دیگه هم اضافه کن روش مثه دسمال کشیدنو لباس پهن کردنو و غیره ولی نمیدونم چرا 10 دقیقه پایه تو که میشینم همه فکر میکنن دارم از زیره کارا در میرم یه چیز جالب دیگه اینه که اگه من بشینم یه گوشه خونه و کار نکنم کسی ایراد نمیگیره ولی فقط کافیه بیام اینجا متهم به همه نوع کاری میشیم تقصیریم نداریا آخه دیوارت کوتاه دیگه البته فعلا بعدا بهت قولمیدم که ازاین شرایط هم من هم تو نجات پیدا میکنیم البته خودت که میدونی خونه کاری نداره ولی اگه ادم بخواد میتونه کار درس کنه خب فردا دوشنبس  سه شنبه 4شنبه هم که شاید عید باشه 5شنبه کلاس دارم جمعه هم که همیهشه طبق معمول امیر آقا به مکتب میره ولی از شنبه باید هم درس بخونم اگرم شد برم سر کار که عالی میشه آخه خیلی به پولش نیاز دارم دیگه واقعا روم نمیشه به بابام بگم پول بده میخوام فلان چیزو بخرم البته بابامم انصافا تا حالا از این بابتا کم نذاشته همین الانش هم اگه بگم بابا فلان قدر بده برایه فلان چیز جور میکنه میده ولی من خودم خوشم نمیاد دیگه برا هر چیزی به بابام بگم پول میخوام دوس دارم دسم بره تو جیبه خودم  آخه لامسب کارم گیر نمیاد تا حالا هف هش 10 باری رفتم دونبالش حتی چند بار تا مرز استخدامم رفتم ولی نشد یه جاهم که گفت از فردا بیا منم فرداش با ذوق رفتم ولی تا اماده بشم مسئولش که موقع مصاحبه هم باهاش رفیق شده بودیم اومد گفت شرمنده نمیتونیم شمارو قبول کنیم آخه ما خودمونم دانشجوییم شما هم کا چند روز میاید اینجا ما نمیخوایم اینجا خالی بمونه منم  فقط نگاه میکردم  به چشماش مونده بودم  اخرشم چند بار گفت شرمنده و منم گفتم نه بابا خواهش میکنم باشه  پس ما رفتیم (گفتم الان میگه نه خب وایسا شاید بشه ههه)نه هنوز یادم نمیاد تو راه چند بار به خودم گفتم عجب خب شاید حکمتی توش بود چیزیم که زیاده کار تا دلت بخواد ولی کو دیگه کار نیست تا چند وقت پیش که با بابام صحبت میکردم گفت تو اداره یه قسمتی هست کارای فنی کامپیوتری انجام میدن مسئولشم میشناسم میخوای باهاش صحبت کنم بری پیشش منم گفتم چراکه نه اصلا چرا زودتر نگفتی که حرف تو حرف اومد منم نفهمیدم چی گفت ولی هنوز نشده برم اصلا شاید سه شنبه رفتم خدا کنه جور بشه پس تا سه شنبه خداحافظ
خبرشو بهت میدم

 

چرا خانه کوچک ما سیب نداشت

تو به من خندیدی
و نمی دانستی
با چه دلهره
سیب را از باغچه همسایه دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو
افتاد به خاک
تو رفتی و
صدای خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد ازارم
و من اندیشه کنان
سخت در این پندارم
که چرا خانه کوچک ما
سیب نداشت

یاران را چه شد؟؟

 
این شعر به هیچکس و هیچ مناسبتی مربوط نیست.
فقط وقتی تلخ میشم شعر های تلخ رو دوست دارم.
دارم پوست میندازم - خیلی سخته - خیلی میسوزنه اما شیرینه

گردی از راهی نمیخیزد سواران را چه شد؟
مرده اند از بیم یاران نامداران را چه شد؟
جز صدای جغدها چیزی نمیاید به گوش.
قمریان آخر کجا رفتند ساران را چه شد؟
از هجوم کرکسان شوم قلب من گرفت
بلبلان قرقاولان کبکان هزاران را چه شد؟
دور تا دور من از دشمن سیاهی میزند
دوستان ما کجا رفتند؟ یاران را چه شد؟

******************************
هرکجا سوز زمستان است و تاراج خزان
روح تابستان و عطر نوبهاران را چه شد؟
زیر سم لشگر ضحاک پشت من شکست
کاوه لشگر شکن کو؟ شهسواران را چه شد؟
لشگر توران به قلب سرزمین ما رسید
رستم و گودرز کو؟ اسفندیاران را چه شد؟
خشکسالی در زمین بیداد و غوغا میکند
بخشش هفت آسمان کو ؟ باد و باران را چه شد؟
قمریان آخر کجا رفتند ساران را چه شد؟

یک آهنگ دوست داشتنی

 
ای دیر به دست آمده بس زود برفتی
آتش زدی انـدر من و چون دود برفتی
چون آرزوی تنـگـدلان دیـر رسـیدی
چون دوستی سنگدلان زود برفتی
...
ناگشته من از بند تو آزاد ، بجستی
ناکرده مرا وصل تو خشنود، برفتی
هر روز بیفزود همی لطف تو با من
چون در دل من عشق بیفزود برفتی ...

ُNXبه کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید.....دل من گرفت از اینجا.....هوس سفر نداری
زغبار این بیابان همه آرزویم ماند......اما چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان
به هر آن کجا که باشد.....به جز این سرا ، سرایم
سفرت بخیر
اما تو و دوستی ، خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها ، به باران برسان سلام ما را...

 

شکر

و بدون تعارف:

خدایا ترا شکر می کنم که با فقر اشنایم کردی تا رنج گرسنگان را را بفهمم وفشار درونی نیازمندان را درک کنم .

خدایا هدایتم کن زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است .

خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم زیرا می دانم ظلم چه گناه نابخسودنی است .

خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم زیرا کسی که انصاف ندارد ، شرف ندارد .

خدایا راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم که بی احترامی به یک انسان همانا کیفر خدای بزرگ است .خدایا مرا از بلای غرور وخودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم وجمال زیبای ترا مشاهده کنم .

خدایا پستی دنیا وناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق وبرق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند .

خدایا من کوچکم ، ضعیفم ، ناچیزم ، پر کاهی در مقابل طوفانها هستم . به من دیده عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم وعظمت وجلال ترا براستی بفهمم وبدرستی تسبیح کنم .

در آخر خدایا اصلا بیخیال همه ی اینها. من کیلویی چند؟ زمینت را پر از عدالت و صفا نما و حجت و وعده خود را بر آنها آشکار ساز... آمین یا رب العالمین

خواستن

خیلی عاشقانه:

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایاچه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشیدزهی ماه زهی ماه زهی باده همراهزهی شور زهی شور که انگیخته عالمفروریخت فروریخت شهنشاه سوارانفتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیمز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگوننه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییمچه نقشیست چه نقشیست در این تابه دل​هاخموشید خموشید که تا فاش نگردید

 

چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایاچه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایاکه جان را و جهان را بیاراست خدایازهی کار زهی بار که آن جاست خدایازهی گرد زهی گرد که برخاست خدایاندانیم ندانیم چه غوغاست خدایادگربار دگربار چه سوداست خدایاچه بندست چه زنجیر که برپاست خدایاغریبست غریبست ز بالاست خدایاکه اغیار گرفتست چپ و راست خدایا

 

خواستن

همیشه آنان که از خدا حاجت و درخواستی دارند و ازو همواره چیزی میخواهند بسیارند ولی آنان که خود خدا را میخواهند نایابند و اندک.
یادمان باشد
فقط از خدا بخواهیم
و از خدا ،  فقط خدا را بخواهیم
زیرا از خدا ، غیر از خدا را خواستن ، کم خواستن است.

***خــــــــــــــــــــــــــــــــــدا***

 

 

در این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوشه

 

بجز اندوه و تنــــهایی کسـی با من نمی جوشه 

 

کسی حالم نمی پرسه ، کسی دردم نمی دونه

 

نه هم درد و هم آوائی با من یک دل نمی خونه 

 

از ایـن ســر گـشـتــگی  بـیـــزارم و بـیــزار

 

ولـــی راه فــراری نــیــسـت از ایــن دیـــوار

بـرای ایـن لب تشـنـه دریغا قـطره آبـی بـود

 

برای چشم خسته من دریغا جای خوابی بود

 

در این صحرای ظلمت ،نوری راهی بود

 

در این انـدوه غـربت سـر پـنـاهی بود

 

شبها پر درد و من ار غصه ها دلسرد

 

کجا پیدا کنم دل سوخته ای هم درد 

 

 

حبیب و محمد در پیرهن آبی

:. دارم از تو مینویسم تو که غم داره نگات اگه دوست داشتی بگو تا بازم بگم برات .:

آبی

 آبی

اگر شما هم مثل من علاقه مفرط به رنگ آبی دارید و دوست دارید تقریبا همه ی چیزهای مربوط به شما آبی باشند؛یعنی در یک کلام رنگ مورد علاقه تان آبی ست مطلب زیر را بخوانید.این مطلب از کتاب"تجدد و تجدد ستیزی" (که قبلا معرفی کرده ام) در مقاله بررسی کتاب "عقل آبی" "شهرنوش پارسی پور" انتخاب شده است.دکتر"عباس میلانی" نویسنده کتاب ارجاعات بسیار زیاد و مفیدی پیرامون مطالب همین نوشته در انتهای مقاله آورده است،که برای پیگیری بسیاری از نقل قول های این مقاله مفید است.دو توضیح آخر مطلب از خودم است.فکر کردم خوب بود به آن ها هم اشاره می شد.

«در کیمیا گری حالتی است که وحدت اندیشه اش(Unio Mentalis) می خوانند.می گویند لحظه ای است که در آن اندیشه و خیال، اندیشه و اندیشمند، روایت و راوی، جهان مشهود و معقول، عالم اشیا و عالم تصورات؛ مرزهایی در هم تنیده می یابند.گفته اند که آبی رنگ این حالت است.

خیال آبی خیالی اندوه زده است.در غرب آبی را رنگ روح و روانی غم زده،پر اضطراب و اندیشمنددانسته اند.گرته ای از سیاهی بر پیشانی دارد و در عین حال رگه های سفیدی نیز در آن نقش به جا گذاشته اند.

آبی رنگ آب هم هست و آب و دریا هر دو نشانی از ناکجا آباد و پالودگی اند.آبی رنگ آسمان است و آسمان جولانگاه کسانی است که "جرات پرواز دارند" و پرواز را همیشه به خاطر می سپارند.

نزد کسانی که به تاسی از کیمیا گری سنگ ها را شفا بخش می دانند سنگ آبی ممد و موید اندیشه است،جرات و جسارت می آورد.زخم های دیرینه را التیام می بخشد.سنگ هرمس که روایتی دیگر از جام مقدس(Grail) است- جام مقدس خود نماد نرینگی و خردمندی است- در آغاز سرخ بود و به تدریج از بیرون زرد و از درون آبی رنگ شد.هندی ها و ایرانیان و مصریان باستان همه رنگ آبی را معجزه سا می دانستند.می گفتند بلا را دور می کند و رد را شفا می بخشد.

آبی را رنگ کشف و شهود دانسته اند.حتی گفته اند که نفس درون هر کس که جنسیت بر نمی تابد و دو جنسی*(Androgenous)است. آبی رنگ است.می گویند در اساطیر بابل مادر هستی جامی داشت که در آن خونی آبی رنگ موج می زد.

در عین حال آبی رنگ خرد زنانه است.آبی رنگ مریم مسیح است و بکارت و پالودگی اش را بشارت می دهد.بعید بتوان در قرون وسطی تصویری از مریم یافت که در آن ردایی آبی به تن نداشته باشد.یونگ که بیش از هر کس در روزگار ما در جهت آشتی نرینگی و مادینگی(Anima and Animus) تلاش نظری کرد،آبی را مکمل اجتناب ناپذیر هستی می داند...رنگ بارگاه خداوند در کتاب مقدس آبی است**. و در شاهنامه هم نه تنها تخت پادشاهی رنگی آبی گونه دارد بلکه لباس سوگ هم آبی است.»***

مطالب زیر را هم از کتاب"نگاهی به سپهری" نوشته دکتر"سیروس شمیسا" که کتاب بسیار ارزشمندی در نقد و شرح و نشانه شناسی اشعار سهراب است و خواندنش را به علاقه مندان شعر سهراب پیشنهاد می کنم.

"و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی ست" _ از منظومه صدای پای آب _

آبی از رنگ های سبک نو است.رنگی ملایم و شاعرانه.شاملو می گوید:

"آی عشق، آی عشق

چهره آبیت پیدا نیست"

آبی صاف و آشکار بودن،بی غل و غش بودن را هم به ذهن متبادر می کند.آسمان آبی،صاف و بی ابر است... در فرهنگ سمبل ها (ص 54) آمده است:"آبی منسوب به خدای خدایان ژوپیتر (مشتری) و همسرش ژونو (Juno) است.رمز احساسات مذهبی،عصمت و تقدس است."

سپهری"آبی" را از همه رنگ ها بیشتر دوست دارد.کتاب "اتاق آبی" که بعد از مرگ سهراب منتشر شد،نوشته لطیفی است در ستایش رنگ آبی که اینک جملاتی از آن نقل می شود:

"ته باغ ما...یک اتاق بود. آبی بود.اسمش اتاق آبی بود...اتاق آبی خالی افتاده بود.هیچ کس در فکرش نبود.این mysterium magnum پشت درختان باغ کودکی من قایم شده بود.اما برای من پیدا بود.نیرویی تاریک مرا به اتاق آبی برد.گاه میان بازی،اتاق آبی صدایم می زد..می رفتم تا میان اتاق آبی بمانم و گوش بدهم.چیزی در من شنیده می شد.مثل صدای آب که خواب شما بشنود...اما صدایی که از اتاق آبی مرا می خواند،از آبی اتاق بلند می شد.آبی بود که صدا می زد.این رنگ در زندگی ام دویده بود.میان حرف و سکوتم بود.در هر مکثم تابش آبی بود.فکرم که بالا می گرفت آبی می شد.آبی آشنا بود.من کنار کویر بودم.و بالای سرم آبی فراوان بود...روی کاشی ها،آبی دیده بودم..مادرم ملافه ها را آبی می کرد...

در مصر قدیم هم آبی نشانه حکمت بود...آبی هم جوار دانایی است.در زمینه تمثیل مذهبی رنگ،آبی که رنگ آسمان است برای جشن های فرشتگان پذیرفته شد.پی یر اکوس روان پزشک یونانی از هاله انرژی (Aura) اطراف تن آدم عکس گرفت و هاله یی آبی دید. رایشن باخ اتریشی رنگ هوای روشن گرد بدن را با حال و مشرب و سیرت انسان وابسته می بیند.در عشق آبی است... رنگ آبی تمثیل وحدت ازلی است."****

* متفاوت از Transsexual و Bisexual است.این مفاهیم نوعی از بیماری(برای اولی) و انحراف جنسی(برای دومی) را به ذهن متبادر می کنند که به کلی با مفهوم روان شناسانه Androgenous متفاوت هستند.(ح)

** استفاده فراتر از معمول رنگ آبی و آبی فیروزه ای (که ترکیبی از آبی و سبز-از اندیشه اسلامی- است!) در بناها و معماری ایرانی اعم از مساجد و آرامگاه ها و خانه های قدیمی و آب نماها و ... خود اشاره و یا نشانه ای از اهمیت رنگ آبی در فرهنگ ایرانی-اسلامی است.به عبارتی این ترکیب و اختلاط فرهنگ در فرهنگ و معماری ایرانی مشهود است.امری که در معماری دیگر کشور های شرقی(چین و ژاپن و اساسا آسیای شرقی قرمز)و کشور های عربی-اسلامی دیده نمی شود.(ح)

*** تجدد و تجدد ستیزی در ایران - دکتر عباس میلانی - نشر اختران - 1380- ص 249

**** نگاهی به سپهری - دکتر سیروس شمیسا - انتشارات مروارید -1370 -ص 103

من از او خاطره دارم

 
من از او خاطره دارم

من از او خاطره دارم

خاطراتی خوب و زیبا

مثل زیبایی رویا
 
من از او خاطره دارم                             

من از او خاطره دارم

خاطراتی خوب و شیرین                                                                               

مثل زیبایی آواز

عاشقم عاشقم من

عاشقم از روز ازل

عاشقم عاشقم من

پابند عشق عشق ابد

من از او خبر ندارم

اینو من باور ندارم

باور تنهایی بوندن

باور تنهایی موندن

باور بازی رو باختن

یا قمار عشقو بردن

توی این دیار غربت

حتی موندن حتی مردن

اگه ابر که بارون می زنه

میزنه به موج دریا میزنه

میزنه به دشت و صحرا میزنه

دلم که داره فریاد میزنه

عاشقم عاشقم من

عاشقم از روز ازل

عاشقم عاشقم من

پابند عشق عشق  

آلبوم خودشه

شیرین و فرهاد   

از اون شب که چشمام تو چشمت افتاد

دل  و ایمونمو تو دادی بر باد

آخه نکن خدا رو خوش نمیاد

آخه نکن خدا رو خوش نمیاد

همه گل ها رو رنگ کردی با چشمات

نشوندی آتیش عشق به اشکات

آخه نکن خدا رو خوش نمیاد

آخه نکن خدا رو خوش نمیاد

 

قسم به قصه ی شیرین و فرهاد

می دونی که دل من تو رو می خواد(۲بار)

هنوزم یادمه مستیه چشمات

می دونی که دله من تو رو میخواد(۲بار)

آخه نکن خدا رو خوش نمیاد

آخه نکن خدا رو خوش نمیاد

سلامت باشید