UNIDENT

The Sound Of Music

UNIDENT

The Sound Of Music

از TRAVIAN تا هدف بعد از دیدن 21 گرم

سرور 1 یه آهن ارتقا دادم فکر کنم تو سرور 2 هم یه خشت. اقامتگاه سطح هفت رو بزودی می رسونم به سطح ۱۰ که مهاجرامو هر چه زودتر بسازم واسه دهکده دوم خیلی عجله دارم . اتحادمون هم اتحاد خوبیه رتبش بین ۲۰ تا ۳۰ متغیره . جمعیتم تو سرور ۲ فعلا ۲30 تاست رتبم خیلی بهتر بود به ۲۰۰ هم رسیده بودم ولی یه مدت ولش کردم شد ۹۰۰ الان شاید به ۸۰۰ رسیده باشه... 

 

چقدر دنیایه مجازی من زیباست!  

  

معرفی میکنم

 از بزرگترین مالکان سرزمین دنیایه مجازی

امیر الملوک فروغ السلطنه  

تاجدار اعظم همایونی از ملاکان و انبار داران بزرگ عصر هوریزونتالی ! 

در رفاه نسبی جسمی در حدود 80 در صد با ارتباط معنوی 30 درصدی و حس رضایتمندی متغیر بین 40 تا 60 در صد از زندگی... 

خب خوبیاش کم تر فکر و خیال کردنه وقت بی کاری ... مثه الان من... افکارم کاملا در سطح ِ... مثله بقیه . همینایی که دور و ورمند...البته خیلی هم در سطح نیستم گه گداری یه جرقه هایی دارم که میبردم به اعماق ولی خب شرایطم عوض شد از خونه دانشجویی اومدم بیرون مجبور شدم رفت و آمد کنم دوستام هم عوض شدند محیط هم کم کم عوض شد ...  2 تا محیط کاملا متفاوت! 

یه تفاوت کاملا ملموس بین اونایی که همیشه یه جا هستند(چند نفر کنار هم برایه یه مدت طولانی. صب و شب) و اونایی که همیشه یک جا نیستند(چند نفر که فقط همدیگرو در حد سلام  علیک میبینند. نهایتا هفته ایی 5 ساعت) وجود داره من اینو خودم کشف کردم... 

در حالت اول تو روابط عمق و تفکر وجود داره ارتباط فوق العاده قوی با خودت می تونی پیدا کنی به یه ثبات عالی میرسی خودشناسی کامل در کنار بقیه هم سن و سالایه خودت . دوستایه واقعی کنار هم شناخته میشند هدف هر کس از زندگیش معلوم میشه تلاش هر کس برایه رسیدن به هدفش و اینکه تا چه حد پایه رسیدن به هدف وایمیسه. شاید محیط خیلی سالم هم نباشه(که همه به هدف داشتن و اینجور مسایل فکر کنن) که نیست اکثرا ولی تو رو به خودت بر میگردونه انسجام و سرسختی واسه رسیدن به چیزی که می خوای رو بالاتر میبره و به هدفات نهایتن میرسی چون داری وقت و انرژی پاش میذاری بعد رشد میکنی جا میوفتی و پیشرفت میکنی و روز به روز بیشتر با خودت روراست میشی بعد به دیگران نگاه میکنی می بینی که اونقدرا هم که فکر میکردی زندگی بدی نداری آدم بدی نیستی میبینی که چقدر جایگاهت از خیلیا که فکر میکردی چه جوریند بهتره چقدر درکت روز به روز میره بالاتر... ولی برایه رسیدن به این نقطه شاید خیلی چیزارو از دست بدی دیگه خیلی پرشور و پر هیجان نیستی مدام داری به راه بهتر برایه به نتیجه رسیدن فکر میکنی مدام تجزیه تحلیل و درک اصول و قواعد هر چیز...بعد که بیشتر میگذره عاشق این نوع تفکرت میشی یعنی وقتی میبینی که برایه رسیدن به هدف منطق چقدر خوب جواب میده کم کم در هایه احساس رو رو خودت می بندی چون برایه رسیدن به هدفت و برایه آنالیز کردن به یه مغز منطقی نیاز داری ... پس احساس کمتر میشه و با دل اندر مغاک! دیگه مثه سابق (بچگی) بالا پایین نمی پری از ته دل نمی خندی با عشق به یه مسلئه ایی فکر نمی کنی چون دیگه این تفکر رو دوس نداری چون بهت کمک نمیکنه به مرور بعد از اون موفقیت هایی که به دست آوردی و باهاشون یه مدتی شاد بودی احساس غم میکنی یواش یواش خلاء احساس میکنی پس میگردی دنبال گمشده درونیه خودت...پیدا نمیشه! میگردی دنبال آدمایه شاد...پیدا میشه یه عالمه...ارتباط برقرار میکنی خیلی سخت با تفکراتش کنار میای ولی برایه شاد بودن یادت نمیره که بهش نیاز داری تو هم که از منطق خسته شدی به منطقت در قبال باید ها و نباید هایی که در قبالش داری پشت میکنی... روزایه شاد دونه دونه برات بوجود میاد لحظه هایه فوق العاده زندگی با تفکر بالا و هضم خوب مسائل و درک کامل همراه ِ یه دوست خوب که بلده چیکار کنه تا نهایت شادی رو در کنار یه دوست حرفه ایی بوجود بیاره ... 

زندگی شیرین می شود ! 

با خودت که تنها میشی میگی چقدر بد میشد  اگه من این بُعد از زندگی رو تجربه نمی کردم به فکر کارایه دوستت میوفتی کارا و حرفایی که کم کم داره باعث میشه تو شادتر بشی. تویی که یه پشتوانه خوب از منطق و استدلال برایه هر کاری واسه خودت داری احساس میکنی داری تبدیل به یه آدم کامل میشی. به تعادلِ بین احساس و منطق کاملا نزدیک میشی و از دوستت بخاطر اینکه شرایط رو فراهم کرد ممنون و می خوای جایه بیشتری تو زندگی و افکارت بهش بدی !  

مشکلات دوباره شروع میشه وقتی که این اتفاق میوفته . اون فکر میکنه که تو دیگه فقط با اون احساس خوبو تجربه میکنی و خودِ تو هم از اول با این نیت ارتباط رو شروع کردی. برایه شادیت تلاش نکرده بودی فقط داشتی استفاده میبردی و البته به عنوان یه مشاور خوب و با استدلال استفاده میرسوندی. این دوستی تا وقتی که تو عمق داشته باشی رابطه میمونه ولی وقتی تو هم برایه شادیت چشمتو ببندیو بخندی یه پایه رابطه میلنگه حالا تو بعضی اوقات تو هم می خوای در نقش یه آدم شاد ظاهر بشی که البته تواناییش رو هم داری این کار بهت مزه میده پس بازم تکرار میکنی انقدر تکرار میکنی تا برات عادت میشه دوستت هم در کنار تو خوب کنترل کردنِ هیجاناتش رو یاد گرفته و بیشتر به هدفاش فکر میکنه حالا به هم شبیه میشید ... 

مشکلات بیشتر میشه . دیگه این رابطه همون رابطه جذابی که دو طرف یه روزی شروع کردند نیست. نه اون انتظارات منو نه من انتظارات اونو برآورده نمی کنیم. رابطه کم کم سرد میشه . دیگه حوصله همو ندارید . از هم دور میشیم و  یه مدت تنهایی و فکر . فکر نه با عمقی که قبلن داشتم با تجربیاتی که بدست آوردم فکر با عقل هیجان طلب . فکر با عقلی که با منطق هم دست و پنجه نرم میکنه ... دوران تحول... 

به سطح میای واسه اینکه شادتر بشی دور و وریاتم همه همینند ... دوستایی که قدیم داشتی و با هم لذت ارتباط با عمق بالا رو تجربه میکردید هم از شانست دیگه نمی بینی ...میمونند همین آدمایه الکی خوش ِ بی هدف... زندگیت شل میشه اینو احساس میکنی ...میخوای برگردی به همون دورانی که برایه هر چیزی سرسختی میکردی...خیلی می خوای ولی محیط خیلی تاثیر میذاره ... یکی بود میگفت من خیلی به کمال همنشین در من اثر کرد...اعتقاد دارم منم همینطور.  حالا که دیگه خونه دانشجویی ندارم دارم رفت و آمد میکنم میبینم این دسته از بچه ها خیلی شادند ولی فقط خیلی شادند!  

داره حوصلم سر میره از بی هدفی از بی انگیزگی نسبت به هدفا ایی که دو سال قبل داشتمو خیلیم براشون انرژی میذاشتم ... 

خیلی بد شد که یهو کلاً محیطمو عوض کردم . البته بنابه دلایلی تقصیریم نداشتم...  

  

پ.ن: امشب 21grams رو دیدم بالاخره.خوب بود با بازیه عالیه شان پن و ریتم خاص فیلم. برام معما گونه بودن ترتیب پخش سکانساش جالب بود یکی از گذشته یکی از آینده دوباره یکی از حال . توقعم خیلی بالا بود موقع دیدن فیلم مثه توقعی که از GodFather داشتم . ولی هنوز MATCH POINT قشنگترین فیلمی که دیدم . فعلا این احساسُ بهش دارم شاید در آینده نه! 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد