UNIDENT

The Sound Of Music

UNIDENT

The Sound Of Music

روزمرگی هایه یه موجود زنده

میوزیک گوش میدم ... 

چه اتفاق معمولیییییی ... 

به مسئولیت پذیری هم اصلا نمی تونم فکر کنم حالا تو هرچی می خوای بگی بگو... 

کاملا در سطح... 

هنوزم کولی... 

مثه ۵ سال پیش یا ۱۰ سال پیش ...  

نه مثه ۳ سال پیش...

... ..... ... ...   ... .       .    ...    .  ... . .... .... ...      ...   . ... .... .. ..     ..   ..... . . .

زندگیه روزمره دهنمو آسفالت کرد.....  

گوگوش میخونه در گوشم... 

با تو بدرود ای مسافر 

هجرت تو بی خطر باد  

پر تپش باشه دلی که 

خون به رگهایه تنم داد  

تو رو خـــــــــــــــــــدا سِلکت آهنگارو یه دونه از گوگوش یکی از ساسی مانکن  

اِی جان جان

آررررررررررره 

موووشووولینا کووشَن 

ها ها ها ها   

میگه : موشولینا کوجااند  دنباله دامن ِ کوتاهند 

کاری نکنید که مجبورشم بگم

وااااییییی  موشولینا کوشن بیا  شیشو هشتیَن کیا  

 

خوش به حال کروبی که توفیق زیارتشو داشته... 

آهنگش واقعا خیلی باحاله اگه جایی بود حتما دانلود کنید... 

خدا با اولیا محشورش کنه ایشالاه ...   

 

این مشکل سییتم مغزیه من شده یهو میکشه کلا بیرون از همه جا میره یه جایه شخص ثالث 

صب که بیدار میشم نزدیک به سکته ام نمی فهمم به چیا باید فکر کنم دکتر جان ... 

 

 

یه نکته جالب تو آهنگش : میگه عاشق صدایه گوگوشم جالب که من قبل از ساسی گوگوش گوش میدادم... 

 

بیخیال همه چی ردیف میشه فقط باید کمتر وول بخورم بعضی وقتا گول بخورم... 

یه سر میرم تراوین ... 

بعدم چشمامو میبندم با آهنگ leonard Cohen ...

 

از TRAVIAN تا هدف بعد از دیدن 21 گرم

سرور 1 یه آهن ارتقا دادم فکر کنم تو سرور 2 هم یه خشت. اقامتگاه سطح هفت رو بزودی می رسونم به سطح ۱۰ که مهاجرامو هر چه زودتر بسازم واسه دهکده دوم خیلی عجله دارم . اتحادمون هم اتحاد خوبیه رتبش بین ۲۰ تا ۳۰ متغیره . جمعیتم تو سرور ۲ فعلا ۲30 تاست رتبم خیلی بهتر بود به ۲۰۰ هم رسیده بودم ولی یه مدت ولش کردم شد ۹۰۰ الان شاید به ۸۰۰ رسیده باشه... 

 

چقدر دنیایه مجازی من زیباست!  

  

معرفی میکنم

 از بزرگترین مالکان سرزمین دنیایه مجازی

امیر الملوک فروغ السلطنه  

تاجدار اعظم همایونی از ملاکان و انبار داران بزرگ عصر هوریزونتالی ! 

در رفاه نسبی جسمی در حدود 80 در صد با ارتباط معنوی 30 درصدی و حس رضایتمندی متغیر بین 40 تا 60 در صد از زندگی... 

خب خوبیاش کم تر فکر و خیال کردنه وقت بی کاری ... مثه الان من... افکارم کاملا در سطح ِ... مثله بقیه . همینایی که دور و ورمند...البته خیلی هم در سطح نیستم گه گداری یه جرقه هایی دارم که میبردم به اعماق ولی خب شرایطم عوض شد از خونه دانشجویی اومدم بیرون مجبور شدم رفت و آمد کنم دوستام هم عوض شدند محیط هم کم کم عوض شد ...  2 تا محیط کاملا متفاوت! 

یه تفاوت کاملا ملموس بین اونایی که همیشه یه جا هستند(چند نفر کنار هم برایه یه مدت طولانی. صب و شب) و اونایی که همیشه یک جا نیستند(چند نفر که فقط همدیگرو در حد سلام  علیک میبینند. نهایتا هفته ایی 5 ساعت) وجود داره من اینو خودم کشف کردم... 

در حالت اول تو روابط عمق و تفکر وجود داره ارتباط فوق العاده قوی با خودت می تونی پیدا کنی به یه ثبات عالی میرسی خودشناسی کامل در کنار بقیه هم سن و سالایه خودت . دوستایه واقعی کنار هم شناخته میشند هدف هر کس از زندگیش معلوم میشه تلاش هر کس برایه رسیدن به هدفش و اینکه تا چه حد پایه رسیدن به هدف وایمیسه. شاید محیط خیلی سالم هم نباشه(که همه به هدف داشتن و اینجور مسایل فکر کنن) که نیست اکثرا ولی تو رو به خودت بر میگردونه انسجام و سرسختی واسه رسیدن به چیزی که می خوای رو بالاتر میبره و به هدفات نهایتن میرسی چون داری وقت و انرژی پاش میذاری بعد رشد میکنی جا میوفتی و پیشرفت میکنی و روز به روز بیشتر با خودت روراست میشی بعد به دیگران نگاه میکنی می بینی که اونقدرا هم که فکر میکردی زندگی بدی نداری آدم بدی نیستی میبینی که چقدر جایگاهت از خیلیا که فکر میکردی چه جوریند بهتره چقدر درکت روز به روز میره بالاتر... ولی برایه رسیدن به این نقطه شاید خیلی چیزارو از دست بدی دیگه خیلی پرشور و پر هیجان نیستی مدام داری به راه بهتر برایه به نتیجه رسیدن فکر میکنی مدام تجزیه تحلیل و درک اصول و قواعد هر چیز...بعد که بیشتر میگذره عاشق این نوع تفکرت میشی یعنی وقتی میبینی که برایه رسیدن به هدف منطق چقدر خوب جواب میده کم کم در هایه احساس رو رو خودت می بندی چون برایه رسیدن به هدفت و برایه آنالیز کردن به یه مغز منطقی نیاز داری ... پس احساس کمتر میشه و با دل اندر مغاک! دیگه مثه سابق (بچگی) بالا پایین نمی پری از ته دل نمی خندی با عشق به یه مسلئه ایی فکر نمی کنی چون دیگه این تفکر رو دوس نداری چون بهت کمک نمیکنه به مرور بعد از اون موفقیت هایی که به دست آوردی و باهاشون یه مدتی شاد بودی احساس غم میکنی یواش یواش خلاء احساس میکنی پس میگردی دنبال گمشده درونیه خودت...پیدا نمیشه! میگردی دنبال آدمایه شاد...پیدا میشه یه عالمه...ارتباط برقرار میکنی خیلی سخت با تفکراتش کنار میای ولی برایه شاد بودن یادت نمیره که بهش نیاز داری تو هم که از منطق خسته شدی به منطقت در قبال باید ها و نباید هایی که در قبالش داری پشت میکنی... روزایه شاد دونه دونه برات بوجود میاد لحظه هایه فوق العاده زندگی با تفکر بالا و هضم خوب مسائل و درک کامل همراه ِ یه دوست خوب که بلده چیکار کنه تا نهایت شادی رو در کنار یه دوست حرفه ایی بوجود بیاره ... 

زندگی شیرین می شود ! 

با خودت که تنها میشی میگی چقدر بد میشد  اگه من این بُعد از زندگی رو تجربه نمی کردم به فکر کارایه دوستت میوفتی کارا و حرفایی که کم کم داره باعث میشه تو شادتر بشی. تویی که یه پشتوانه خوب از منطق و استدلال برایه هر کاری واسه خودت داری احساس میکنی داری تبدیل به یه آدم کامل میشی. به تعادلِ بین احساس و منطق کاملا نزدیک میشی و از دوستت بخاطر اینکه شرایط رو فراهم کرد ممنون و می خوای جایه بیشتری تو زندگی و افکارت بهش بدی !  

مشکلات دوباره شروع میشه وقتی که این اتفاق میوفته . اون فکر میکنه که تو دیگه فقط با اون احساس خوبو تجربه میکنی و خودِ تو هم از اول با این نیت ارتباط رو شروع کردی. برایه شادیت تلاش نکرده بودی فقط داشتی استفاده میبردی و البته به عنوان یه مشاور خوب و با استدلال استفاده میرسوندی. این دوستی تا وقتی که تو عمق داشته باشی رابطه میمونه ولی وقتی تو هم برایه شادیت چشمتو ببندیو بخندی یه پایه رابطه میلنگه حالا تو بعضی اوقات تو هم می خوای در نقش یه آدم شاد ظاهر بشی که البته تواناییش رو هم داری این کار بهت مزه میده پس بازم تکرار میکنی انقدر تکرار میکنی تا برات عادت میشه دوستت هم در کنار تو خوب کنترل کردنِ هیجاناتش رو یاد گرفته و بیشتر به هدفاش فکر میکنه حالا به هم شبیه میشید ... 

مشکلات بیشتر میشه . دیگه این رابطه همون رابطه جذابی که دو طرف یه روزی شروع کردند نیست. نه اون انتظارات منو نه من انتظارات اونو برآورده نمی کنیم. رابطه کم کم سرد میشه . دیگه حوصله همو ندارید . از هم دور میشیم و  یه مدت تنهایی و فکر . فکر نه با عمقی که قبلن داشتم با تجربیاتی که بدست آوردم فکر با عقل هیجان طلب . فکر با عقلی که با منطق هم دست و پنجه نرم میکنه ... دوران تحول... 

به سطح میای واسه اینکه شادتر بشی دور و وریاتم همه همینند ... دوستایی که قدیم داشتی و با هم لذت ارتباط با عمق بالا رو تجربه میکردید هم از شانست دیگه نمی بینی ...میمونند همین آدمایه الکی خوش ِ بی هدف... زندگیت شل میشه اینو احساس میکنی ...میخوای برگردی به همون دورانی که برایه هر چیزی سرسختی میکردی...خیلی می خوای ولی محیط خیلی تاثیر میذاره ... یکی بود میگفت من خیلی به کمال همنشین در من اثر کرد...اعتقاد دارم منم همینطور.  حالا که دیگه خونه دانشجویی ندارم دارم رفت و آمد میکنم میبینم این دسته از بچه ها خیلی شادند ولی فقط خیلی شادند!  

داره حوصلم سر میره از بی هدفی از بی انگیزگی نسبت به هدفا ایی که دو سال قبل داشتمو خیلیم براشون انرژی میذاشتم ... 

خیلی بد شد که یهو کلاً محیطمو عوض کردم . البته بنابه دلایلی تقصیریم نداشتم...  

  

پ.ن: امشب 21grams رو دیدم بالاخره.خوب بود با بازیه عالیه شان پن و ریتم خاص فیلم. برام معما گونه بودن ترتیب پخش سکانساش جالب بود یکی از گذشته یکی از آینده دوباره یکی از حال . توقعم خیلی بالا بود موقع دیدن فیلم مثه توقعی که از GodFather داشتم . ولی هنوز MATCH POINT قشنگترین فیلمی که دیدم . فعلا این احساسُ بهش دارم شاید در آینده نه! 

 

 

وقتی که مرگ من فرا می رسد ...

وقتی که مرگ من فرا می رسد ...
وقتی که مرگ من فرا می رسد,هنوز کتابهای زیادی در گنجه من
خواهند بود,که من می خواستم آنها را بخوانم.
بعدها,شاید در روزهای بهتری,
وقتی که مرگ من فرا می رسد.هنوز داستانهای زیادی,
خواهند بود که من می خواستم آنها را بنویسم.
من هیچ وقت به آنها نرسیدم.
تابستان های تازه خواهند آمد و همه چیز ادامه خواهد یافت.
صبح و عصر,هفته و ماه,و سالهای سال,
این چه ارزشی دارد؟
بعدها دیگر در دنیا هیچ کس نخواهد بود که من زمانی دوست داشتم.
هیچ کس که با او من جامم را به شادی خالی کردم,
دیگران به جای ما همین بازی را تکرار خواهند کرد.کلمات پراز
لطف و اعمال مملو از نفرت را در میان یکدیگر رد و بدل خواهند کرد.
دیگرانی که من نخواهم شناخت اما می ترسم چهره ایی مانند ما داشته باشند.
مردان رشید,زنان دوست داشته شده و پسران کتک خورده و بی رنگ.
وقتی که مرگ من فرا می رسد,هنوز خیلی چیزها باقی خواهند بود که
من می خواستم ببینم و بشناسم.
دریاها,منظره ها,دیوارهای تنها ,وخودم.
زیرا در اطراف زندگی من آئینه های زیادی وجود نداشتند!
وقتی که مرگ من فرا می رسد,تصویری که در مغز من رسم شده بود نابود می شود.
دنیای من ....
خواننده,وقتی تو این را می خوانی,بعدها,سالهای بعد,
و شاید در آن تابستان که من دیگر ندیدم,
به من فکر کن. من این را در نیمه اول قرن بیستم می نویسم.
در یک عصرپائیز,درحدود ساعت 10.
از شراب طلائی ORVIETO خورده ام که برای شب و آرامش مفید است.
منزلی داشتم که در بالای آن ستاره ها می سوختند,
و روی هم رفته انسانی بودم مثل تو ... 

 

Ossip kalenter 
ترجمه : فروغ فرخزاد

دومین سال تولدت مبارک همدم قدیمیه من

دو سال گذشت به یه چشم به هم زدن . همه چیز تغییر کرد . تو ولی هنوز مثله اون روز اول ساده و صمیمی چشمت به دستایه منه . ولی من بی وفا شدم می دونم . نو اومد به بازار تو رو کمرنگ کرد .  

دستم به نوشتن نمیره دیگه . دیگه از اون احساس خبری نیست . سرد شدم خیلی  .  

مثله مرگ رنگ. عکس دیروزم .  بی تفاوت .

 

 صادق هدایت میگه : 

 چه چیزی روی زمین میتونه کوچکترین ارزشی برام داشته باشه آنچه که زندگی بوده است از دست دادم  ، گذاشتم و خواستم از دست برود . بعد از آنکه من رفتم به درک ، می خواهد کسی کاغذ پاره های مرا بخواند ، می خواهد هفتاد سال سیاه هم نخواند ...  

 

 

پیرهن آبیه گلم تولدت مبارک                             

 

واژه ایی به نام *عکس*

چند وقتیه خیلی ذهنمو مشغوله خودش کرده. از صبح تا شب مدام تو فکرشم . حتی بعضی شبا با فکر اوون خوابم میبره . حدث میزدم که بالاخره یه روز عاشقش میشم٬ یه روز گرفتارم میکنه ٬اونقدر تو ذهنم پروروندمش تا بالاخره کار به اینجاها کشیده شد . به کجاها کشیده شد؟ بالاخره به اینجاها کشیده شد که تو این هفته انشاءالله ٬گوشه شیطون کر ٬چشمه شیطون کور... میخوام برم دنبالش ٬برمو کارو یه سره کنم. واه واه واه عکساشو که میبینم ٬ دلم به طرفش پر میکشه . میخوام ببرمش تو یه جای بکر٬ بگیرمش تو دستام ٬یه انگشتمم بذارم رو دکمش ٬ کادرمم میزوون کنم ٬بعد یه عالمه عکس بندازم . آخه من عاشق عکاسیم !!!. ولی چه فایده که این عشق هم مثله خیلی از عشقایه دیگه یه طرفست .(منظورم دوربینه برای اونائیکه زبونم لال دوزاریشون نیفتاد).  تو این هفته٬ دیگه اگر ان شاءالله و ان شاء عبده (پدر بزرگوار!) ٬ بعد از مدتها میخوام یه دوربین دیجیتال بخرم .البته هنوز مدلشو و بقیه چیزاش قطعی نشده ولی فکر کنم سونی یا کانن بخرم .

یه سرچی ام تو گوگل کردم که یه سایت توپ عکاسی پیدا کردم . از معدود سایتهای فوق العاده ایی که دیدم (البته ایرانی). اینم لینکش-------------->  http://www.akkasee.com/ 

قابل توجه دانشجویان عکاس ؛ اولین جشنواره دانشجویی عکس جاذبه های گردشگری ایران اونائیکه میخواند شرکت کنند حتما این   لینک   رو ببینند.

مشاوره رایگان بدید می پذیرم !.(با افتخار)

وقتی که یکسال نیستی؟

اوه اوه چه گرد و خاکی اینجا نشسته . همینه‌‌؛ طبیعه بعد از یکسال آپ نکردن اینجوری میشه دیگه .  خب بذار اول یه دستی به سر و روت بکشم.....

سلام دوستان گلم الان که دارم اینارو مینویسم ساعت دقیقا ۳.۵۵ بامداده و منم باید ساعت ۴ونیم کم کم پاشم آماده شم که برم دانشگاه (قزوین) ساعت ۸ کلاس دارم .ساعت ۱ هرچقدر با خودم کلنجار رفتم نتونستم که بخوابم خیلی افکار زیادی به مغزم هجوم آورده بود .(جمله رو !) .

یاد خاطرات گذشته (هیچی تو زندگیم بیشتر از خاطرات گذشتم قلقلکم نمی ده) یاد ترمای قبل یاد ترم ۵ اوه چقدر سریع گذشت.....

یاد این شعره که داغونم میکنه هر وقت که میخونمش .  آخره شعره؛

آن که مست آمد ودستی به دل ما زد و رفت 

 در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت   

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد

تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

 

 

درد دلهای یه ایرونی وقتی دلش میگیره ـــــــــــــــــ

چــــــــــــــــــــــــــــــــــرا  ؟؟؟    نباید اینطوری می شد بابا تو که دیگه شاهد بودی من هر کاری از دستم بر میومد کردم براش ولی خوب جواب نداد دیگه چراشم نمی دونم شاید این آخریا  شل شدم شایدم باید از اول خیلی بیشتر از اینا زحمتشو می کشیدم در هر صورت همه عوامل دس به دست هم دادن تا یه باره دیگه من طعم لذیذ شکستو بچشم بابا  آخه چقدر شکست به چه قیمتی  ؟  هنوزم باورم نمیشه اون همه انرژی اون همه انسجام  هی برو بیا برو بیا برو بیا  فکر می کنی چند روز ؟          یه روز ۲ روز  ۱۰ روز  ۱ماه  بابا آخه  چهار ماه وقت کمی نبود که   بابا    اووووووووووه  اشکال نداره دیگه  ببین غصه چی رو می خوره  آخه عزیزم دنیا یه به این کوچیکی ارزششو داره خودتو واسش ناراحت کنی  به قول شاعر غصه نخور خوب می شه یا بزرگ میشی یادت میره ...        اه اصلا کی از تو نظر خواست که هی خودتو میندازی لایه دردو دلای من هی خوب میشه خوب میشه وایسا ببینم من میخوام بدونم کی آره کی خوب میشه فردا یا پس فردا  یا پسون فردا هان سال بعد شایدم بعداز ۴۰ سالگی هاها ها  اره خوب از نظر آدمایه خوش بینی مثه تو زندگی تو همین رویاها که ماله فردا همشون خلاصه میشه  حتما کلیم حال می کنید بعدش میرید تفریح خوش میگذرونید  یا با خانواده میرید مهمونی خونه ی خونه ی  دایی مثلا  یا خاله نه؟ اصلا بزن بر طبل بی آری که بی آری عالمی داره  واقعا که با همین شعارا ست که این همه کیفت کوک و کوکت کیف دامبالی دیمبول میکنی  اصلا از جلویه چشمام برو گمشو که دیگه اووون قیافه ی نحستو نبینم پاشو پاشو یالا ............. پاشودی یا پاشونت کنم خودم چیه هان نیشتو ببندا  به بابات بخند .......

هو هو هو یواش یواش وایسا باهم بریم دیگه قرار نشد پررو بشیا یه بار تو روت خندیم یه کاری نکن پشیمون بشم خـــــره من واسه خودت گفتم خب کاریه که شده  می خوای چی کار کنی  بیخیال بقیه زندگیت بشی می خوای بری دوره بیفتی تو خیابونا مخ بزنی یا میخوای بری اکستازی کنی یا نه اصلا خیلی گنده تر ازینا میخوای چون شکستات زیاد شده خودکشی کنی ؟ آره   هان چی شد کم آوردی خب از آدمایه ضعیفی مثه تو نبایدم انتظار خودکشی داشت نه؟ ضعیف ضعیف سسول سسول خیلی ذیقی داداش به نظره من تو یه سری کمبود داری مثلا کمبود محبت کمبود توجه از همه مهمتر   کمبود عقل ها ها ها  چقدر من حال میکنم به آدمایه ضعیفی مثه تو که ادعایه گندگیشون ...... آسمونو پاره میکنه میخندم  خب خـــــــــــــــره من اگه میگم بیخیال اگه میگم اشکال نداره نا امید نشو اگه میگم دنیا به آخر نرسیده هنوز از خیلی چیزایه دیگه میتونی لذت ببری عشق کنی با دنیا حرف بزنی با خودت حال بکنی نفس  بکشی ششا تو پر اکسیژن بکنی بعد با هر چی که زور غم و غصه تو دلت نشسته خالیش کنی واسه خودت میگم عزیزم بیا برا یه بارم که شده با خودت مهربون باش به حرف من گوش کن والا ضرر نمی کنی حال باز خود دانی به قول شاعر صلاح مملکت خویش خسروان دانند...........      پیف پیف  پیف نمیدونم چرا تا تو دهنتو باز میکنی اینجارو بو گند بر میداره آقایه بیخیال حداقل دهنتو که میتونی مسواک بزنی یا اونم بیخیال پاشو اوون پنجره ها رو باز کن بزار هوای عوض شه تنبل خان اصلا از این طرز حرف زدن تو من یه جوریم میشه میخاو اوق بزنم  بعدشم در ضمن سعی نکن منو تحریک بکنی واسه خودکشی چون تو خودت بهتر میدونی که من چه قدر غاطی اینجور کارا ام  اگرم بخوام بکنم  منتظر تایید نظر شما نمیمونم عزیز جون اوکی شد ؟ اول تو رو آره بعدم یه فکری واسه خودم میکنم چون که فعلا قصد این کارارو ندارمو نخواهمم داشت اصلا میبینی بحث به کجا کشوند لا مثب نمی ذاره دو کلوم درده دل بکنیم    اصلا من که بخیال شدم انقدر از این ریسمون به اون ریسمون پریدیم که سرشته و شیرازه امور داره از دستم در میره

 

این مطلب که این بالا گذاشتم درواقع مناظره بین منطق درون و کودک درون منه که از روزی که امتحانایه پایان ترمو دادم تا حالا منو ول نکرده چون اینترم نسبت به ترمایه قبل انصافا خیلی تلاش کردم ولی نتیجش با ترمایه دیگه فرق نکرد شایدم از همه ی ترمام تا حالا بدتر بود یه روزم که نمره ی یکی از درسام  اومد که ۹ شده بود اشکمو دراورد چون بیش از حد خود درس براش وقت گذاشته بودم حتی برای اینکه نمرش خوب بشه یه امتحان روز قبلشم حذف کرد م تو برگه ام خوب نوشتم ولی ..............................   

دی هم رسید!!!!

یه چند وقتی که سرمان خیلی شلوغه لکن نتوانستیم به این مقوله انچنان که در خور شان وی باشد بپردازیم ولی امید است در اینده ایی نه چندان دور مثلا در ماه بعد بیشتر سر خواهیم زد البته که میدانیم فرقی هم نمی کند چون کسی که به این صفحه وبلاگ ما دل نبسته نباید هم می بسته ولی فعلا سرگرم مشق و درس و امتحاناتمان هستیم و خو شبختانه اصلا حال وحوصله این جارو نداریم امیدوارم در امتحانا موفق بشویم هم ما هم شما اولیشم 25 همین ماه است لکن این اولین ترمی است که کمی جدی گرفتیم والان نیز هول ورمان داشته و کاسه چه کنم چه کنم در دست گرفته ایم ولی اگه خوب امتحان بدم چی میشه ماجرایه اون ماست بود میریخت تو دریا بله دیگه

در ضمن اگه شما هم بروز کردید یه خبر به من بدید حتما سر میزنم

ا+د+ک+خ

هفته گذشته اتفاقات جالبی افتاد اخبارای ضدو نقیض . اتفاقات تو دانشگاه مهم تر از همه اون پسره خیلی باحال بود فکر کرد من نمیفهمم خودشو زد بود به اون راه اومد جلو راجع به کلاس پرسید منم که اصلا خوشم نمیومد از این وضعیت سعی کرد محترمانه بپیچونمش البته خیلی حرفه ایی آخه یکی نیست بگه یابا تو چی خیال میکنی پیش خودت فکر میکنی من نمیشناسمت رضا هم اونجا بود اونم خندش گرفته بود میگفت لهجه شمالیم داشت ولی من که نفهمیدم چیزی خلاصه جالب بود کلش بابا این کعبی هم که اصلا نمذاره ازش سوال کنیم تا میخوای یه سوال بکنی حالت دفاعی میگیره به خودش کعبی استاد مدار ولی میگن نمره خوب میده منم ففط و فقط به همین علت باهاش ورداشتم  ولی تو این  اوضاع سخت گیریای دانشگاه بعید میدونم بشه از کسی نمره الکی گرفت اصلا این ترم با 5شنبه ها حال نمیکنم از صبح تا شب کلی استرس دارم ولی از یه بابتم با انتخاب واحد این ترمم حال میکنم که خودت میدونی هان چیه نیشت باز شد آره خوب حقم داری ولی من که فعلا مغزم راحتتر داره کار مینه خوب همین بسه دیگه اخه به چه قیمتی میخوای به هدفت برسی حتما قسمت نیست دیگه ما هم راضییم به رضای اوس کریم که خودش میدونه خیلی میخوامش  اصلا من بدون خدا هیچم اعتقادمه عشقمه حاضرم نیستم به هیچ قیمتی کوتاه بیام ازش به قول علیپور معلم شیمیه دبیرستانمون که میگفت بچه ها یه توصیه دارم که اگه همیشه یادتون باشه تو زندگیتون موفقید 1- یه اعتقادی برای خودتون داشته باشید و به اون صد در صد پای بند باشید 2-عاشق باشید 3-با هیچ کس صد در صد نشینید حتی رفیق فابتون راستم میگفت من یکی که همشو قبول دارم برا همینم بعد از 4-5 سال هنوزم یادم هست
خیلی معلم با حالی بو خدا حفظش کناد الانم که معلم حمید اناست (داداشم)عجب دورانی بود یادش بخیر آخره دوران بود صفا صمیمیت اصلا هر کی خودش بود نه مثه حالا (ای بازیگر قصه نخور ما همه مون مثله همیم صبحا که از خاب پا میشیم نقاب به صورت میزنیم )بله دیگه اینجوریاست که اینجوریلستحلا توهم زیاد شورشو در نیار به قولی قصه نخور خوب میشه  وضعه بابات توپ میشه.......تا بعد 

اونیکه مدعی بود عاشقته

  • اونیکه مدعی بود عاشقته
  • تو رو تو فاصله‌ها تنها گذاشت
  • بی‌خبر رفت و تو این بیراهه‌ها
  • رد پاشم واسه چشمات جا نذاشت.....
  • وای دل رو سوزوندی....آی چرا نموندی؟
  •  من و هر ثانیه و جنون  تو،
  • واسه من همین خیالت هم بسه.
  • بذار جاده ها اشتباه برن،
  • ما که دستمون به هم نمی رسه !
  •  با حریر پیله‌های کاغذی
  • واسه من جاده رو ابریشم نکن
  • من به پروانه شدن نمی رسم،
  • حرمت فاصله مون رو کم نکن.....
  • وای دل رو سوزوندی....آی چرا نموندی؟

ا+د+ک+خ

ترم 85-86 هم بالاخره شروع شد اینبار برای اولین بار 18 واحد برداشتم آخه اینجوری که هر ترم 10 12 تا بخوام پاس کنم که فایده نداره باید یه 7 سالی رو مهمونه دانشگاه باشم تا حالا هر جوری که بوده دستوپا شکسته اوردیم جلو خودمونو فقط شانسی که اوردم تا حالا مشرو ط نشدم ولی اینترم با بقیه ترما خیلی فرق میکنه دیگه درسا دارن تخصصی میشن اگه نشینم بخونم کارم زاره هر چند که تا امروزم به بهانه اینکه ماه رمضونه چیزی نخوندم ولی ماه رمضون که تموم بشه حتما  جدی میگیرم فردا هم باید برم دانشگاه راستی فردا یادم باشه مسعودو ببینمش مسعود دربندسری یکی از دوستان قدیمیه که بعد از چند سال تو قزوین یه دفه تو ترمینال دیدمش  ولی اون موقه میگفت دانشگاه بین الملل تا اینکه چند روز پیش زنگ زد می گفت اومدم پیشت برا لیسانس  عمران میخواد بخونه تو دانشگاه ما برا همین گفت یه قرار بزار ببینمت بگذریم امیدوارم خدا هم کمکم کنه تو این ترم جدید بتونم تا آخرش خوب درس بخونم فردا هم که قراره مجلسه دوره ایی ماه رمضون خونه ما باشه مامانم که همش میگه تو چرا به من کمک نمیکنی  من دیگه نمیدونم باید چیکار کنم که کار محسوب بشه دیشب در عرض 5 دقیقه کل خونه رو زیرورو کردم نه اینکه بهم ریختما دکورشو عوض کردم امروزم که پرده ها چیز میزا رو شستیم یه سری خرده ریزایه دیگه هم اضافه کن روش مثه دسمال کشیدنو لباس پهن کردنو و غیره ولی نمیدونم چرا 10 دقیقه پایه تو که میشینم همه فکر میکنن دارم از زیره کارا در میرم یه چیز جالب دیگه اینه که اگه من بشینم یه گوشه خونه و کار نکنم کسی ایراد نمیگیره ولی فقط کافیه بیام اینجا متهم به همه نوع کاری میشیم تقصیریم نداریا آخه دیوارت کوتاه دیگه البته فعلا بعدا بهت قولمیدم که ازاین شرایط هم من هم تو نجات پیدا میکنیم البته خودت که میدونی خونه کاری نداره ولی اگه ادم بخواد میتونه کار درس کنه خب فردا دوشنبس  سه شنبه 4شنبه هم که شاید عید باشه 5شنبه کلاس دارم جمعه هم که همیهشه طبق معمول امیر آقا به مکتب میره ولی از شنبه باید هم درس بخونم اگرم شد برم سر کار که عالی میشه آخه خیلی به پولش نیاز دارم دیگه واقعا روم نمیشه به بابام بگم پول بده میخوام فلان چیزو بخرم البته بابامم انصافا تا حالا از این بابتا کم نذاشته همین الانش هم اگه بگم بابا فلان قدر بده برایه فلان چیز جور میکنه میده ولی من خودم خوشم نمیاد دیگه برا هر چیزی به بابام بگم پول میخوام دوس دارم دسم بره تو جیبه خودم  آخه لامسب کارم گیر نمیاد تا حالا هف هش 10 باری رفتم دونبالش حتی چند بار تا مرز استخدامم رفتم ولی نشد یه جاهم که گفت از فردا بیا منم فرداش با ذوق رفتم ولی تا اماده بشم مسئولش که موقع مصاحبه هم باهاش رفیق شده بودیم اومد گفت شرمنده نمیتونیم شمارو قبول کنیم آخه ما خودمونم دانشجوییم شما هم کا چند روز میاید اینجا ما نمیخوایم اینجا خالی بمونه منم  فقط نگاه میکردم  به چشماش مونده بودم  اخرشم چند بار گفت شرمنده و منم گفتم نه بابا خواهش میکنم باشه  پس ما رفتیم (گفتم الان میگه نه خب وایسا شاید بشه ههه)نه هنوز یادم نمیاد تو راه چند بار به خودم گفتم عجب خب شاید حکمتی توش بود چیزیم که زیاده کار تا دلت بخواد ولی کو دیگه کار نیست تا چند وقت پیش که با بابام صحبت میکردم گفت تو اداره یه قسمتی هست کارای فنی کامپیوتری انجام میدن مسئولشم میشناسم میخوای باهاش صحبت کنم بری پیشش منم گفتم چراکه نه اصلا چرا زودتر نگفتی که حرف تو حرف اومد منم نفهمیدم چی گفت ولی هنوز نشده برم اصلا شاید سه شنبه رفتم خدا کنه جور بشه پس تا سه شنبه خداحافظ
خبرشو بهت میدم

 

آبی

 آبی

اگر شما هم مثل من علاقه مفرط به رنگ آبی دارید و دوست دارید تقریبا همه ی چیزهای مربوط به شما آبی باشند؛یعنی در یک کلام رنگ مورد علاقه تان آبی ست مطلب زیر را بخوانید.این مطلب از کتاب"تجدد و تجدد ستیزی" (که قبلا معرفی کرده ام) در مقاله بررسی کتاب "عقل آبی" "شهرنوش پارسی پور" انتخاب شده است.دکتر"عباس میلانی" نویسنده کتاب ارجاعات بسیار زیاد و مفیدی پیرامون مطالب همین نوشته در انتهای مقاله آورده است،که برای پیگیری بسیاری از نقل قول های این مقاله مفید است.دو توضیح آخر مطلب از خودم است.فکر کردم خوب بود به آن ها هم اشاره می شد.

«در کیمیا گری حالتی است که وحدت اندیشه اش(Unio Mentalis) می خوانند.می گویند لحظه ای است که در آن اندیشه و خیال، اندیشه و اندیشمند، روایت و راوی، جهان مشهود و معقول، عالم اشیا و عالم تصورات؛ مرزهایی در هم تنیده می یابند.گفته اند که آبی رنگ این حالت است.

خیال آبی خیالی اندوه زده است.در غرب آبی را رنگ روح و روانی غم زده،پر اضطراب و اندیشمنددانسته اند.گرته ای از سیاهی بر پیشانی دارد و در عین حال رگه های سفیدی نیز در آن نقش به جا گذاشته اند.

آبی رنگ آب هم هست و آب و دریا هر دو نشانی از ناکجا آباد و پالودگی اند.آبی رنگ آسمان است و آسمان جولانگاه کسانی است که "جرات پرواز دارند" و پرواز را همیشه به خاطر می سپارند.

نزد کسانی که به تاسی از کیمیا گری سنگ ها را شفا بخش می دانند سنگ آبی ممد و موید اندیشه است،جرات و جسارت می آورد.زخم های دیرینه را التیام می بخشد.سنگ هرمس که روایتی دیگر از جام مقدس(Grail) است- جام مقدس خود نماد نرینگی و خردمندی است- در آغاز سرخ بود و به تدریج از بیرون زرد و از درون آبی رنگ شد.هندی ها و ایرانیان و مصریان باستان همه رنگ آبی را معجزه سا می دانستند.می گفتند بلا را دور می کند و رد را شفا می بخشد.

آبی را رنگ کشف و شهود دانسته اند.حتی گفته اند که نفس درون هر کس که جنسیت بر نمی تابد و دو جنسی*(Androgenous)است. آبی رنگ است.می گویند در اساطیر بابل مادر هستی جامی داشت که در آن خونی آبی رنگ موج می زد.

در عین حال آبی رنگ خرد زنانه است.آبی رنگ مریم مسیح است و بکارت و پالودگی اش را بشارت می دهد.بعید بتوان در قرون وسطی تصویری از مریم یافت که در آن ردایی آبی به تن نداشته باشد.یونگ که بیش از هر کس در روزگار ما در جهت آشتی نرینگی و مادینگی(Anima and Animus) تلاش نظری کرد،آبی را مکمل اجتناب ناپذیر هستی می داند...رنگ بارگاه خداوند در کتاب مقدس آبی است**. و در شاهنامه هم نه تنها تخت پادشاهی رنگی آبی گونه دارد بلکه لباس سوگ هم آبی است.»***

مطالب زیر را هم از کتاب"نگاهی به سپهری" نوشته دکتر"سیروس شمیسا" که کتاب بسیار ارزشمندی در نقد و شرح و نشانه شناسی اشعار سهراب است و خواندنش را به علاقه مندان شعر سهراب پیشنهاد می کنم.

"و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی ست" _ از منظومه صدای پای آب _

آبی از رنگ های سبک نو است.رنگی ملایم و شاعرانه.شاملو می گوید:

"آی عشق، آی عشق

چهره آبیت پیدا نیست"

آبی صاف و آشکار بودن،بی غل و غش بودن را هم به ذهن متبادر می کند.آسمان آبی،صاف و بی ابر است... در فرهنگ سمبل ها (ص 54) آمده است:"آبی منسوب به خدای خدایان ژوپیتر (مشتری) و همسرش ژونو (Juno) است.رمز احساسات مذهبی،عصمت و تقدس است."

سپهری"آبی" را از همه رنگ ها بیشتر دوست دارد.کتاب "اتاق آبی" که بعد از مرگ سهراب منتشر شد،نوشته لطیفی است در ستایش رنگ آبی که اینک جملاتی از آن نقل می شود:

"ته باغ ما...یک اتاق بود. آبی بود.اسمش اتاق آبی بود...اتاق آبی خالی افتاده بود.هیچ کس در فکرش نبود.این mysterium magnum پشت درختان باغ کودکی من قایم شده بود.اما برای من پیدا بود.نیرویی تاریک مرا به اتاق آبی برد.گاه میان بازی،اتاق آبی صدایم می زد..می رفتم تا میان اتاق آبی بمانم و گوش بدهم.چیزی در من شنیده می شد.مثل صدای آب که خواب شما بشنود...اما صدایی که از اتاق آبی مرا می خواند،از آبی اتاق بلند می شد.آبی بود که صدا می زد.این رنگ در زندگی ام دویده بود.میان حرف و سکوتم بود.در هر مکثم تابش آبی بود.فکرم که بالا می گرفت آبی می شد.آبی آشنا بود.من کنار کویر بودم.و بالای سرم آبی فراوان بود...روی کاشی ها،آبی دیده بودم..مادرم ملافه ها را آبی می کرد...

در مصر قدیم هم آبی نشانه حکمت بود...آبی هم جوار دانایی است.در زمینه تمثیل مذهبی رنگ،آبی که رنگ آسمان است برای جشن های فرشتگان پذیرفته شد.پی یر اکوس روان پزشک یونانی از هاله انرژی (Aura) اطراف تن آدم عکس گرفت و هاله یی آبی دید. رایشن باخ اتریشی رنگ هوای روشن گرد بدن را با حال و مشرب و سیرت انسان وابسته می بیند.در عشق آبی است... رنگ آبی تمثیل وحدت ازلی است."****

* متفاوت از Transsexual و Bisexual است.این مفاهیم نوعی از بیماری(برای اولی) و انحراف جنسی(برای دومی) را به ذهن متبادر می کنند که به کلی با مفهوم روان شناسانه Androgenous متفاوت هستند.(ح)

** استفاده فراتر از معمول رنگ آبی و آبی فیروزه ای (که ترکیبی از آبی و سبز-از اندیشه اسلامی- است!) در بناها و معماری ایرانی اعم از مساجد و آرامگاه ها و خانه های قدیمی و آب نماها و ... خود اشاره و یا نشانه ای از اهمیت رنگ آبی در فرهنگ ایرانی-اسلامی است.به عبارتی این ترکیب و اختلاط فرهنگ در فرهنگ و معماری ایرانی مشهود است.امری که در معماری دیگر کشور های شرقی(چین و ژاپن و اساسا آسیای شرقی قرمز)و کشور های عربی-اسلامی دیده نمی شود.(ح)

*** تجدد و تجدد ستیزی در ایران - دکتر عباس میلانی - نشر اختران - 1380- ص 249

**** نگاهی به سپهری - دکتر سیروس شمیسا - انتشارات مروارید -1370 -ص 103