UNIDENT

The Sound Of Music

UNIDENT

The Sound Of Music

وقتی که مرگ من فرا می رسد ...

وقتی که مرگ من فرا می رسد ...
وقتی که مرگ من فرا می رسد,هنوز کتابهای زیادی در گنجه من
خواهند بود,که من می خواستم آنها را بخوانم.
بعدها,شاید در روزهای بهتری,
وقتی که مرگ من فرا می رسد.هنوز داستانهای زیادی,
خواهند بود که من می خواستم آنها را بنویسم.
من هیچ وقت به آنها نرسیدم.
تابستان های تازه خواهند آمد و همه چیز ادامه خواهد یافت.
صبح و عصر,هفته و ماه,و سالهای سال,
این چه ارزشی دارد؟
بعدها دیگر در دنیا هیچ کس نخواهد بود که من زمانی دوست داشتم.
هیچ کس که با او من جامم را به شادی خالی کردم,
دیگران به جای ما همین بازی را تکرار خواهند کرد.کلمات پراز
لطف و اعمال مملو از نفرت را در میان یکدیگر رد و بدل خواهند کرد.
دیگرانی که من نخواهم شناخت اما می ترسم چهره ایی مانند ما داشته باشند.
مردان رشید,زنان دوست داشته شده و پسران کتک خورده و بی رنگ.
وقتی که مرگ من فرا می رسد,هنوز خیلی چیزها باقی خواهند بود که
من می خواستم ببینم و بشناسم.
دریاها,منظره ها,دیوارهای تنها ,وخودم.
زیرا در اطراف زندگی من آئینه های زیادی وجود نداشتند!
وقتی که مرگ من فرا می رسد,تصویری که در مغز من رسم شده بود نابود می شود.
دنیای من ....
خواننده,وقتی تو این را می خوانی,بعدها,سالهای بعد,
و شاید در آن تابستان که من دیگر ندیدم,
به من فکر کن. من این را در نیمه اول قرن بیستم می نویسم.
در یک عصرپائیز,درحدود ساعت 10.
از شراب طلائی ORVIETO خورده ام که برای شب و آرامش مفید است.
منزلی داشتم که در بالای آن ستاره ها می سوختند,
و روی هم رفته انسانی بودم مثل تو ... 

 

Ossip kalenter 
ترجمه : فروغ فرخزاد

نظرات 1 + ارسال نظر
روشان پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:45 ب.ظ


مرگ مثل یک اتفاق بی اهمیت شبیه افتادن برگ از درخت است و من فراموش می شوم.

کمکم کنید من از امید ها و دلبستگیهای احمقانه ام خسته شده ام . دوست ندارم چیزی مرا از یاد مرگ منحرف کند . کمک می خواهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد