بارون میاد نم نم تاریک میشه کم کم
تو غربت چشــــــمات باز میزنه شبنم
نپرس دیکه حالم سوخته پروبالــــــــم
یاد چشــــــــــات یک دم نمیره از یادم
کاشکی میشد یک شب خوابتو می دیدم
چشــــــــمایه نازت رو تو خواب میبوسیدم
گذشته چند سالی حرفــــــــا چه تو خالی
با خود میگم ای وای عشــقا چه پوشالی
عشقا چــــــــــــــــــــــه پوشالـــــــــــــــــی
سلام ...ممنون که فراموشم نکردی...چه زیبا نوشتی....بارونی باشی عزیزم :) ...
وبلاگم به روز میشه و بدون اینکه خبرت کنم میای...خیلی خوشحال شدم :) ...با گفته هات موافقم شایدم به خاطر همینه که تا حالا تنها موندم ولی دیگه خسته شدم تو هم یه روز خسته میشی ...میدونم دیر یا زود داره ولی بالاخره خسته میشی...راستی من ۲۰ سالمه معلم هم نیستم اگه ۲ تا پست قبلیمو بخونی متوجه میشی واسه چی گفتم مدرسه ... برای تهیه ی گزارش میرم...واسه درس تمرین معلمی... :) در ضمن من آی دی شمارو تو مسنجر ادد کردم ...
سلام.
از اینکه به من لطف داشتی متشکرم.
شما هم وبلاگ خوب و پرمحتوایی دارید.
امیدوارم موفق باشی.
احسان میرزاده
شعر خوبی بود لذت بردم
موفق باشی
ممنون.
مطالب جالبی توی بلاگت داری.
پس دانلودش کوووووووووووو؟